به دنیا خوش اومدی ...

ببخشید دیر شد.

سلام خاله جون من و ببخش که وقت نمیکنم زود به زود بیام پیش ات . دیگه چیزی تا تولدت نمونده. مامانی داره روز به روز گنده تر میشه ! جونم واست بگه دو هفته پیش مامان و بابا اینجا بودن. منم خورشت بامیه گذاشته بودم ولی اونا شامشون و خونه مامان مهین خورده بودند و رفتند . مامانینت واسم از عمه سارات لباس گرفته بود ولی چون اولش به جای اینکه بگه میگیرم گفت ادرس مغازه اش و بهت میدم من دیگه ازش نگرفتم و دادم برد. مامان لوسی داری دیگه ! چی کار کنیم ! بعدشم یه روز رفتم خونه مامان مهین اینا و با مامانت تلفنی حرف زدم یه سوال ازم داشت که هرچی فکر کرد یادش نیومد ! مامان مهین اینا شیرینی آلمانی داشتند . فردای عید غدیر بود. خاله جون مامان بزرگت عاشق اون شیری...
8 آبان 1392

روز جهانی کودک

سلام فندق ،‌خوبی خاله ؟ آقا کوچولو امروز تولد مامانیت بود. حسابی لگد بارونش کردی یا نه ؟ اگه نه زود تا وقت داری تبریک بارونش کن ! بزن ! محکم تر ! آفرین خوشگلم . دیشب دایی کریم اینا و خاله بهار و بقیه رفتند اونجا . بابا محمدرضا هم کیک خریده بوده . عکسش و سپردم زن دایی مرضی بندازه بعدا" واست میذارم ببینی شکمو . البته حتما" تو ازش خوردی . در ضمن امروز روز تو هم هست فسقلی . روزت مبارک باشه ایشالله همیشه سلامت و شاد و پیروز باشی . ...
16 مهر 1392

این روزا

سلام عزیز دل خاله . بالاخره این وروجک ما دست از سرموون برداشته و فکر کنم ایندفعه بتونم واست کامل بنویسم. هفته ی پیش این موقع به خاطر تموم شدن سربازی دایی ابوالفضل و تولد زن دایی مرضی خونه اشون مهمونی بود و آلبابو پلو پخته بود و به خاطر توی فینگیلی بعد از مهمونی کمی غذا واست آوردیم خونتون و عکس جدید مامان وبابات رو هم که تو آتلیه واسه عروسی بهزاد انداخته بودند دیدیم به علاوه اون یکی که تو مشهد بودند و تو هردو تو نصفه ونیمه معلومی آقا خوشگله . مامان زهرا و بابایی هم یه سری وسایل دیگه برات خریده بودند که من از دو سه تاش که دم دست بود به یه بهانه ای عکس انداختم تا یادگاری واست بمونه . دیروز هم عروسی ریحانه بود ، توی خوشگلم هم با ما بودی...
12 مهر 1392

خاله جون خبر چی داری ؟

سلام به روی ماهت ! دو چشمون سیاهت . خوبی عسل خاله ؟ دیروز میخواستم برات بنویسم ولی نشد. ببخشید عزیز دلم. امیرپارسا مریض و تب کرده. دیروز واست گوشت و بادمجان درست کردم و با یه سری چیزای خوشمزه دیگه دادم بابایی بیاره خونه تا مامانت بخوره و گوشت شه به تن تو. ببخشید که وقت نمی کنم هر روز چیزای خوب خوب بهت بدم. ولی به خدا همیشه به فکرتم و دوست دارم به سلامتی دنیا بیای و کلی با پسرک من بازی کنید و بزرگ شید و داماد شید ایشالله. مامان زهرا برات چند تیکه لباس خریده ، خونه مامان مهین بود زیاد توضیح نداد. از اول مهر هم ساعت 4 تعطیل میشن. به خاطر فراهم کردن رفاه تو فسقلی کلی زحمت میکشه بنده خدا. دیشب بابات رو هم که دیدم خسته بود. بعدا" که بیای با دیدن...
3 مهر 1392

لگد زن کوچولو

سلام عزیز دل خاله دیروز خونه مامان مهین موقع نهار به صرف کباب دعوت بودیم . به مناسبت پایان سربازی دایی ابوالفضل. تو هم بودی خوشگلم. یه عالمه با مامانت دربارهات حرف زدم. شنیدم لگد میزنی ! اونم از نوع محکمش ! ولی وقتی بابا محمدرضا میخواد پای کوچولوت و لمس کنه آروم میشینی سر جات ! خیلی ناقلایی عسلم. مامان زهرا میگفت بابایی هم واسه دیدنت هر دفعه میاد سونوگرافی و خیلی ذوق میکنه از دیدنت. الهی فدات بشم که انقدر دوست داشتنی هستی. مامانی میگه خیلی انگار شیرینی دوست داری ! میگه وقتی خربزه میخوره تند تند لگد میزنی بهش ! اقربونت بشم این نشونه ی علاقه ات یا بی علاقگیت ؟ مامان و بابا وقتی فهمیدن توی کاکل زری پسرطلا هستید رفتن واست یه کفش کوشولوی خ...
30 شهريور 1392