به دنیا خوش اومدی ...

ببخشید دیر شد.

1392/8/8 20:22
127 بازدید
اشتراک گذاری

سلام خاله جون من و ببخش که وقت نمیکنم زود به زود بیام پیش ات . دیگه چیزی تا تولدت نمونده. مامانی داره روز به روز گنده تر میشه !

جونم واست بگه دو هفته پیش مامان و بابا اینجا بودن. منم خورشت بامیه گذاشته بودم ولی اونا شامشون و خونه مامان مهین خورده بودند و رفتند . مامانینت واسم از عمه سارات لباس گرفته بود ولی چون اولش به جای اینکه بگه میگیرم گفت ادرس مغازه اش و بهت میدم من دیگه ازش نگرفتم و دادم برد. مامان لوسی داری دیگه ! چی کار کنیم !

بعدشم یه روز رفتم خونه مامان مهین اینا و با مامانت تلفنی حرف زدم یه سوال ازم داشت که هرچی فکر کرد یادش نیومد !

مامان مهین اینا شیرینی آلمانی داشتند . فردای عید غدیر بود. خاله جون مامان بزرگت عاشق اون شیرینی ها بود. همیشه از سر چهارراه براش میخریدیم. الان تو از حال و روزش با خبری . بگو واسمون دعا کنه.

راستی خاله من یه تخت خوشگل واست پسند کردم میخوام بگم مامانت بره بگیره. اگه خودتم خوشت اومد از تو دلش راضی اش کن ! همچین چندتایی لگد محکم بزن تا بفهمه . دمت گرم . فعلا کاری نداری ؟ شبت بخیر عشقمقلب.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)