ببخشید دیر شد.
سلام خاله جون من و ببخش که وقت نمیکنم زود به زود بیام پیش ات . دیگه چیزی تا تولدت نمونده. مامانی داره روز به روز گنده تر میشه !
جونم واست بگه دو هفته پیش مامان و بابا اینجا بودن. منم خورشت بامیه گذاشته بودم ولی اونا شامشون و خونه مامان مهین خورده بودند و رفتند . مامانینت واسم از عمه سارات لباس گرفته بود ولی چون اولش به جای اینکه بگه میگیرم گفت ادرس مغازه اش و بهت میدم من دیگه ازش نگرفتم و دادم برد. مامان لوسی داری دیگه ! چی کار کنیم !
بعدشم یه روز رفتم خونه مامان مهین اینا و با مامانت تلفنی حرف زدم یه سوال ازم داشت که هرچی فکر کرد یادش نیومد !
مامان مهین اینا شیرینی آلمانی داشتند . فردای عید غدیر بود. خاله جون مامان بزرگت عاشق اون شیرینی ها بود. همیشه از سر چهارراه براش میخریدیم. الان تو از حال و روزش با خبری . بگو واسمون دعا کنه.
راستی خاله من یه تخت خوشگل واست پسند کردم میخوام بگم مامانت بره بگیره. اگه خودتم خوشت اومد از تو دلش راضی اش کن ! همچین چندتایی لگد محکم بزن تا بفهمه . دمت گرم . فعلا کاری نداری ؟ شبت بخیر عشقم.