به دنیا خوش اومدی ...

بازم دیر شد

سلام گل پسر خاله بازم اول از همه ببخشید که دیر اومدم بعدشم مامانیت و خاله زینب و ملیکا چند روز پیش اینجا بودند و واست از نزدیک خونه ما وسایل بهداشتی خریده بودند تازه مامانت یه لباس خیلی خوشگل هم واسه زن عمو خانمت خریده بود . دیروز هم زنگ زدم با مامانیت صحبت کردم و فهمیدم ایشون 2 ماه از مرخصی زایمانش و داره قبل از دنیا اومدن شما استفاده میکنه ! اگه میدونستم همچین کاری میخواد بکنه تمام سعی ام و میکردم تا منصرف شه ! من نمیدونم یعنی بعدش نمیخواد دیگه بره سر کار ؟ اگه بره شمای 4 ماهه رو کجا بذاره آخه خاله جون ؟ مگه بیای پیش خودم ! من که خیلی خوشحال میشم ولی فکر نکنم اون بابای خوش اخلاقت بذاره . مامانت میگفت همه ی وسایلت آماده است و کم کم می...
11 آذر 1392

عاشورا

تا دیروز میگفتم فندقکوچولو ! حالا واسه خودت هندوونه ای شدی خاله ! ماشالله هزار ماشالله خوب تپل مپل شدیا ! خاله جون بابا محمدت رفته بروجرد . تا نرفته بود با مامان زهرا و خاله حانیه هر شب میرفتند کریمی .  به منم تعارف نمیکردند که باهاشون برم فقط یه بار گفتند که اون یه دفعه هم امیرپارسا تب داشت و نشد که برم . شنیدم تخت و کمد خوشگلی برات خریدند . ولی آخر سر نفهمیدم عکس گوزن داره یا زرافه ؟! هرکی یه چیزی گفت ! خودت خبر نداری چیه ؟ عیب نداره حالا بعدا با هم دقیق نگاه میکنیم خوشگلم این امیرپارسا خیلی بهونه میگیره نمیذاره بنویسم میرم بعدا با یه پست جدید برمیگردم. فقط یادت نداره فرشته کوچولو تو این ایام من و خیلی دعا کنی ها ! مواظب خودت...
23 آبان 1392

ببخشید دیر شد.

سلام خاله جون من و ببخش که وقت نمیکنم زود به زود بیام پیش ات . دیگه چیزی تا تولدت نمونده. مامانی داره روز به روز گنده تر میشه ! جونم واست بگه دو هفته پیش مامان و بابا اینجا بودن. منم خورشت بامیه گذاشته بودم ولی اونا شامشون و خونه مامان مهین خورده بودند و رفتند . مامانینت واسم از عمه سارات لباس گرفته بود ولی چون اولش به جای اینکه بگه میگیرم گفت ادرس مغازه اش و بهت میدم من دیگه ازش نگرفتم و دادم برد. مامان لوسی داری دیگه ! چی کار کنیم ! بعدشم یه روز رفتم خونه مامان مهین اینا و با مامانت تلفنی حرف زدم یه سوال ازم داشت که هرچی فکر کرد یادش نیومد ! مامان مهین اینا شیرینی آلمانی داشتند . فردای عید غدیر بود. خاله جون مامان بزرگت عاشق اون شیری...
8 آبان 1392

روز جهانی کودک

سلام فندق ،‌خوبی خاله ؟ آقا کوچولو امروز تولد مامانیت بود. حسابی لگد بارونش کردی یا نه ؟ اگه نه زود تا وقت داری تبریک بارونش کن ! بزن ! محکم تر ! آفرین خوشگلم . دیشب دایی کریم اینا و خاله بهار و بقیه رفتند اونجا . بابا محمدرضا هم کیک خریده بوده . عکسش و سپردم زن دایی مرضی بندازه بعدا" واست میذارم ببینی شکمو . البته حتما" تو ازش خوردی . در ضمن امروز روز تو هم هست فسقلی . روزت مبارک باشه ایشالله همیشه سلامت و شاد و پیروز باشی . ...
16 مهر 1392

این روزا

سلام عزیز دل خاله . بالاخره این وروجک ما دست از سرموون برداشته و فکر کنم ایندفعه بتونم واست کامل بنویسم. هفته ی پیش این موقع به خاطر تموم شدن سربازی دایی ابوالفضل و تولد زن دایی مرضی خونه اشون مهمونی بود و آلبابو پلو پخته بود و به خاطر توی فینگیلی بعد از مهمونی کمی غذا واست آوردیم خونتون و عکس جدید مامان وبابات رو هم که تو آتلیه واسه عروسی بهزاد انداخته بودند دیدیم به علاوه اون یکی که تو مشهد بودند و تو هردو تو نصفه ونیمه معلومی آقا خوشگله . مامان زهرا و بابایی هم یه سری وسایل دیگه برات خریده بودند که من از دو سه تاش که دم دست بود به یه بهانه ای عکس انداختم تا یادگاری واست بمونه . دیروز هم عروسی ریحانه بود ، توی خوشگلم هم با ما بودی...
12 مهر 1392

خاله جون خبر چی داری ؟

سلام به روی ماهت ! دو چشمون سیاهت . خوبی عسل خاله ؟ دیروز میخواستم برات بنویسم ولی نشد. ببخشید عزیز دلم. امیرپارسا مریض و تب کرده. دیروز واست گوشت و بادمجان درست کردم و با یه سری چیزای خوشمزه دیگه دادم بابایی بیاره خونه تا مامانت بخوره و گوشت شه به تن تو. ببخشید که وقت نمی کنم هر روز چیزای خوب خوب بهت بدم. ولی به خدا همیشه به فکرتم و دوست دارم به سلامتی دنیا بیای و کلی با پسرک من بازی کنید و بزرگ شید و داماد شید ایشالله. مامان زهرا برات چند تیکه لباس خریده ، خونه مامان مهین بود زیاد توضیح نداد. از اول مهر هم ساعت 4 تعطیل میشن. به خاطر فراهم کردن رفاه تو فسقلی کلی زحمت میکشه بنده خدا. دیشب بابات رو هم که دیدم خسته بود. بعدا" که بیای با دیدن...
3 مهر 1392

لگد زن کوچولو

سلام عزیز دل خاله دیروز خونه مامان مهین موقع نهار به صرف کباب دعوت بودیم . به مناسبت پایان سربازی دایی ابوالفضل. تو هم بودی خوشگلم. یه عالمه با مامانت دربارهات حرف زدم. شنیدم لگد میزنی ! اونم از نوع محکمش ! ولی وقتی بابا محمدرضا میخواد پای کوچولوت و لمس کنه آروم میشینی سر جات ! خیلی ناقلایی عسلم. مامان زهرا میگفت بابایی هم واسه دیدنت هر دفعه میاد سونوگرافی و خیلی ذوق میکنه از دیدنت. الهی فدات بشم که انقدر دوست داشتنی هستی. مامانی میگه خیلی انگار شیرینی دوست داری ! میگه وقتی خربزه میخوره تند تند لگد میزنی بهش ! اقربونت بشم این نشونه ی علاقه ات یا بی علاقگیت ؟ مامان و بابا وقتی فهمیدن توی کاکل زری پسرطلا هستید رفتن واست یه کفش کوشولوی خ...
30 شهريور 1392